فندق خاله
من محمدم،فندق خاله
کادوی دایی
ن : محمد پورذاکری ت : شنبه 5 ارديبهشت 1394 ز : 23:11 | +

اوا ندیدید دایی ی کلاه برام گرفته، اینگده گشنگه جالبه خودمم هنوز ندیدم

نی نی و کلاهش

نی نی و کلاهش



:: برچسب‌ها: محمدم, نی نی,
.:: ::.


شب دوازدهم
ن : محمد پورذاکری ت : جمعه 7 فروردين 1394 ز : 21:30 | +

امشب آقا خرگوشه شیطونه اومد پیشم خوابید

عکس من

راستی قرآنی که بابایی برام گذاشته رو یادم رفت نشونتون بدم، ببینیدش همیشه کنارمه...

عکس من



:: برچسب‌ها: محمدم 12 روزه, نی نی, عکس نی نی,
.:: ::.


روز دوازدهم (جمعه 7 فروردین 94)
ن : محمد پورذاکری ت : جمعه 7 فروردين 1394 ز : 17:17 | +

امروز صبح خاله سپیده و نی نی ها رفتند دد، منم با مامانی و خاله برای سومین بار رفتم حمام ...اومدم بیرون تا لباسامو پوشیدمو و با بابایی ی قلقلی خوردم و خواب کوچولو و ی حمام آفتاب گرفتم، بابا مجید و عمو احمد مهربونمم اومدند خونه...

ببینیدم ماه شدم...ستاره ها دورم میگردند...

عکس من

بعدش حمام آفتاب گرفتم...

عکس من

اولین قطره مرواریدی اشکم

امروز بابایی اولین قطره اشکمو دید... آخه تا حالا هرچی گریه می کردم،اشک از چشام نمی اومد!!!! فکر کنم گریه الکی بودخنده

ی خبر خوبه خوب

امروز وزنم 550گرم زیاد شده، شدم 3ونیم کیلو هورااااااااااااااااااااااااا... هورا مامانی ... هورا بابایی ...



:: برچسب‌ها: محمدم 12 روزه, نی نی, عکس نی نی,
.:: ::.


شب یازدهم
ن : محمد پورذاکری ت : جمعه 7 فروردين 1394 ز : 2:59 | +

امشب تا 2 خوابه خواب بودم ولی خاله ها و مامانی و بابایی و مامان حوری و نی نی ها خواب نداشتند،نمی دونم چرا از ساعت 10 و 11 بالای سر من نشسته بودند و هی قربون فدام می رفتند و می خواستند بیدارم کنند،ولی منه شیطون اصلا اصلا بیدار نشدم که... ی ذره چشامو باز می کردم زیر چشمی ی نگایی بهشون می کردم و زودی می بستم که خدای نکرده یییهوو خواب از سرم نپره....

3   2    1   خاله ها ، نی نی ها بپرید تو رختخواب،برید لالا بدوووییییید تا بلند نشدم

این بزرگترا خودشون خواب ندارند!!! چرا نمی ذارند ما کوچولوهام بخابیم؟؟؟می خواند بیدارمون کنند!!! متعجب ما کوچکولو فنقلی ها که اصلنه اصلا هیچی رو از خواب بیدار نمی کنیم... خاله شاهده... آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ آها خاله جون بگو  به ملت، ما کسی رو بیدار نمی کنیم،خودت که شاهدی ما چون می خوایم کسی رو بیدار نکنیم کلا نمی ذاریم بخوابند که از خواب بیدار نشدند اذیت شندچشمک

عکس من

اِوااااااااااااا دیدید عجب فیلسوفی بودم من!!! خاله ام خبر نداشته!!!

ولی امشب گل که نه، دسته گل مامانی شدمو قشنگ خوابیدم...



:: برچسب‌ها: محمدم 11 روزه, نی نی, عکس نی نی,
.:: ::.


روز یازدهمم (پنجشنبه 6 فروردین 94)
ن : محمد پورذاکری ت : جمعه 6 فروردين 1394 ز : 22:18 | +

امروز تا ظهر خواب بودم،فقط تند تند برای شیر بیدار می شدم و زودی می خوابیدمچشمکهمش بغل مامانی بودمخنده

عکس من

ببینید چه جیگر خوابیدم...کلا خیلی جیجر شدما نه؟؟؟

امروز نی نی های خاله سپیده هی تند تند می اومدند منو بغل کنند و تند تند سر بغل کردن من باهم دعواشون می شد...منم گفتم گوگولی مگولی ها دعوا نکنید بغل هر دوتون میام بیایید

ببینید دختر خاله نازمو (الیزا خیلی کوچولو نیستا 7 سالشه امسال مدرسه میره کلاس اوله)

عکس من

اینم علی علی مولاست (پسر خاله کوچولوم اونم با محمدطه فقط فقط 2 سال از من زودتر اومده)

عکس من

خب حالا دویاره الیزا...

عکس من

دوباره علی...خنده

ااااا حالا ی دقه ام بپرم بغل بابایی، دلم براش هوارتا تنگ شد...می دونم دل بابایی هم برام تنگ رفته...دو دقیقه است ندیدمش

عکس من

آخیش بعد ی خواب خوب، دلم وا شد روی گل همه رو دیدم...

امشب بابایی ی قرآن رو با دستمال سبز متبرک کربلا (که روش نوشته بود یا فاطمه الزهرا) سنجاق کرد به قنداق فرنگیم تا همیشه بالای سرم باشه و محافظم ان شالله...

تازه هر روز و هر شب وقتی می خوابم بابایی و مامانی با تبلتم برام قرآن می ذارند...اِنگده خوبه...



:: برچسب‌ها: محمدم 11 روزه, نی نی, عکس نی نی,
.:: ::.


روز دهمم (چهارشنبه 5 فروردین 94)
ن : محمد پورذاکری ت : جمعه 5 فروردين 1394 ز : 15:39 | +

امروز ظهر برگشتم قم پیش بابا مجید و مامان حوری و خاله(خودم می دونم خاله هزارتا دلش برام تنگ شده بوده بوده و دیروز همش رفته اتاقمو جای خالیمو نیا کرده...)

عکس مناین چند روزه چقد همه منو خوشحال زده می کنند،هوآآآآآآآآآ خاله سپیده و نی نی هاش برگشته بودند پیش ما،خدایا شکرت بخاطر این همه شادی و خوبی و خوشی...

ی دعا کنم شما بگید آمین،باشه؟ ان شالله این روزا و هر روز همه مثل همه روزای من پر از شادی و خوبی باشه... زودی بگید آمین که دعای منه نی نی با طوفان آمیننننننننن شما زوده زود به آسمون هفتم خدا برسه....

امشب با بابایی و مامانی تا صبح بیدار نشستیم و شکر خدا رو گفتیم و گپ زدیم... نی نی های خاله سپیده هم با خاله و مامان حوری شکر خدای مهربونو بجا می آوردند... همه با هم شب زنده داری کردیم تا 3 و 4 صبح



:: برچسب‌ها: نی نی, محمدم 10 روزه, عکس نی نی,
.:: ::.


روز نهمم (سه شنبه 4 فروردین 94)
ن : محمد پورذاکری ت : جمعه 4 فروردين 1394 ز : 13:30 | +

آش نذری مامانی رو پختیم

امروز من خیلی خیلی پسر گلی بودم و به بابایی و مامان حوری کمک کردم آش نذری مامانی رو که برای من بود بپزند؟؟؟ ها؟ می پرسید چه جوری؟ خب گل پسری بودم  برا خودم دیده، خیلی خیلی شیطونی نکردمخنده 

اینم دیگ آشملبخند ااااا این دیگ که خالیهمتعجب

 دیگ آشم

 دیگ آش

ما رفتیم دد اینقد نبودامتعجب فهمیدم اینقد خوشممز بوده زودی خورده شده

اولین سفرم

امروز ظهر ساعت 1 با بابایی و مامانی رفتم دد، یعنی اولین سفرم...مامانی گفت داریم میریم دیدن مامان حاجی و باباحاجی، وااااااای بالاخره خاله شیرین جونو عمو صادق خوبمو می بینم،چقد منتظر این لحظه بودم...

آخخخخخخ جووووووون هورااااااااااااااااااااااااا

عکس من

آخیش زودی بخوابم که رسیدم پیش خاله و عمو جون حسابی کوکه کوک باشم...نگند چه پسر شیطونی!!!

عکس من

بعد از نمی دونم چندساعتی خوابه خوب یدفه چشامو باز کردم،بگید چشم به چشم کی افتاد؟؟؟

آفرین باباحاجی مهربون خوده خودم...باباحاجی تو گوشم یواشکی همون حرفایی که بابامجید روز اول زده بودو گفت...الله اکبر الله اکبر

عکس من

واااااااااای خاله شیرین و عمو صادق رو دیدم،همه عموها،خاله ها و نی نی ها جمعشون جمع بود،جای همه تون سبز اینجا خیلی خوش گذشت... وووووووووووووووییییییییییییییییییی هر چی می دیدمشون سیر نمی شدم

اینم منو محمد طه (پسر عمو کوچولوم، فقط فقط 2 سال زودتر از من اومده)

عکس من

مامان حاجی صدام کرد منم سریع پریدم بغل مامان جونیم...دلم براش ی ذره شده بود

عکس من

انگار مامان حاجی مهربونم فهمیده بود من حسابی خوابم میاد ولی از دیدن همه سیر نمی شم و یواش یواش گفت نی نی برو لالا... منم آرومه آروم رفتم لالایی



:: برچسب‌ها: محمدم 9 روزه, نی نی, عکس نی نی,
.:: ::.


روز هفتمم (یکشنبه 2 فروردین 94)
ن : محمد پورذاکری ت : یک شنبه 2 فروردين 1394 ز : 5:8 | +

امشب مامانی اصلا خواب نداره،جای بخیه ها اذیتش میکنهاخمخدایا خواهش میکنم خواهش مامانیمو زوده زود خوب کن تا باهمدیگه شیطونی کنیم،البته من شیطونی میکنما ولی میدونید که شیطونی با ی پایه خوب خیلی بیشتر فاز میده

خدایا من نی نی ام به فرشته ها میگی دعای منو زودی ببرند به آسمون و دیگه اینجا نذارند تو صف،آخه من نی نی ام هنوز طاقت صف و نوبتو ندارم باشه خدا جونی؟

امشب که من مثل گل خوابیدم انگار خاله خواب نداره با گوشی نشسته بالا سر ما وبلاگ نویسی میکنه!!! عجب دوره زمونه ای شده ها خدای من!!!

اینم عکس من همین الان ساعت 5و شش دقیقه صبح دوم فروردین 94

عکس من



:: برچسب‌ها: نی نی, فندق خاله هاش,
.:: ::.


صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

Powered By LOXBLOG.COM Copyright © by fandoghkhale
This Template By Theme-Designer.Com